جنگ نرم در صدر اسلام

جنگ نرم در صدر اسلام
این وبلاگ در راستای تبیین جنگ نرم در صدر اسلام فعالیت می نماید.

ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




خبرنامه وبلاگ:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید


آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 12
بازدید هفته : 26
بازدید ماه : 45
بازدید کل : 5172
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

جنگ طائف

 

جنگ طائف و حوادث بعد از آن
رسول خدا(ص)چنانکه گفته شد دستور داد اسیران هوازن را با غنایم در«جعرانه »جای دهند و خود در ماه شوال سال هشتم با سپاهیان اسلام به قصد تعقیب دشمن به سوی طائف حرکت کرد، در سر راه به قلعه مالک به عوف رسید و دستور داد آن را که خالی از سکنه بود ویران کنند تا پشت سر آنها پایگاهی برای دشمن نباشد و در وقت ضرورت نتوانند از آن به نفع خود استفاده کنند و همچنان تا پای قلعه های طائف پیش رفت.

 

مردم طائف که از قبایل ثقیف بودند مردمی ثروتمند و جنگجو و قلعه های محکمی داشتند و چون از ورود سپاهیان اسلام مطلع شدند از بالای برجها شروع به تیراندازی به سوی لشکر اسلام نمودند و در همان روز اول هیجده نفر از مسلمانان در اثر تیرهای ایشان به قتل رسیدند، از این رو پیغمبر اسلام دستور داد لشکریان عقب نشینی کنند و اردوگاه خود را در جایی که از تیررس دشمن دورتر بود قرار دهند، که پس از اسلام اهل طائف، مردم شهر در آنجا مسجدی بنا کردند و هم اکنون بنای آن باقی است.
محاصره قلعه های مزبور بیش از بیست روز طول کشید و چون آذوقه فراوان در شهر و قلعه ها اندوخته شده بود و دیوار و برج و باروی آنها نیز محکم بود و افراد قبیله ثقیف نیز مردمانی جنگجو و سخت بودند کاری از پیش نمی رفت.
مورخین نوشته اند: مسلمانان از منجنیق، «دبابه »و«ضبر» (۱) نیز استفاده کردند اما قلعه داران ثقیف با ریختن آهنهای گداخته و مفتولهای آتشین بر روی «ضبر»ها از پیشروی سربازان اسلام به کنار برج و باروها جلوگیری می کردند و آنها را ناچار به عقب نشینی می ساختند.
محاصره طول کشید قلعه ها گشوده نشد و پیغمبر اسلام برای تسلیم دشمن اعلام کرد هر کس از حصار بیرون آید در امان است، به این امید که لااقل غلامان و بردگان ثقیف که جمعیت زیادی را تشکیل می دادند و افراد دیگری که نگران اسارت زنان و فرزندان خود بودند تسلیم شوند، اما بیش از بیست نفر کسی تسلیم نشد و هم آنها به پیغمبر گزارش دادند که آذوقه بسیاری در انبارها ذخیره شده و قبایل ثقیف تصمیم به مقاومت زیادی گرفته اند.
تهدید به ویران کردن تاکستانها و انهدام باغها
در اطراف قلعه های طائف تاکستانهای زیادی بود که متعلق به سران قبایل ثقیف و قریش بود و منبع در آمد بزرگی برای آنها به شمار می رفت و یکی از رقمهای مهم مال التجاره آنها، محصول کشمش همان تاکستانها بود که هر ساله به خارج صادر می شد. جمعی از مورخین نوشته اند: به منظور تسلیم شدن مردم طائف پیغمبر اسلام برای آنها پیغام داد اگر تسلیم نشوید تاکستانها دستخوش حریق و ویرانی خواهد شد ولی آنها اعتنایی نکردند و ناگهان دیدند مسلمانان دست به کار تخریب و کندن تاکستانها شدند از این رو پیغام دادند به خاطر خدا و خویشاوندی از این کار دست باز دارد و اگر مایل است آن تاکستانها را برای خود بردارد اما ویران نکند، پیغمبر دستور داد از ویران کردن تاکستانها خودداری کنند!اما چنانکه در داستان جنگ بنی النضیر گفته شد این کار از جهاتی مورد تردید است و پذیرفتن آن دشوار است، و بعید نیست ماجرا در همان محدوده و مقدار تهدید بوده و جنبه ارعابی داشته و کاری در این باره صورت نگرفته باشد.
ادامه محاصره با آن موقعیت که پیش آمده بود بی فایده می نمود، زیرا پیغمبر اسلام از طرفی متوجه شد که آذوقه و خوار و بار لشکریان اسلام رو به اتمام است و جنگهای بی ثمر آن مدت روح یاس و خستگی در توده لشکریان ایجاد کرده و از سوی دیگر بیشتر سپاهیان برای بازگشت به «جعرانه »و تقسیم غنایم جنگ حنین بی تابی می کنند و قبایل ثقیف نیز خود را برای یک محاصره طولانی آماده کرده و به این زودی تسلیم نخواهد شد و از سوی دیگر ماههای حرام در پیش است و جنگ در آن ماهها روا نبود و اگر محاصره و جنگ به ماه ذی قعده بکشد دشمن از یک حربه تبلیغاتی - یعنی جنگ در ماه حرام - علیه پیغمبر اسلام در میان اعراب استفاده خواهد کرد، از این رو تصمیم به بازگشت به مکه و«جعرانه »گرفت و جنگ طائف را به وقت دیگری موکول کرده دستور حرکت لشکریان به سوی مکه صادر شد و اعلان شد که چون ماه ذی قعده در پیش است پیغمبر اسلام به قصد عمره به سوی مکه حرکت می کند و پس از انجام عمره و گذشتن ماههای حرام دوباره به طائف باز خواهد گشت.
از حوادث ایام محاصره
شیخ مفید(ره)و طبرسی و دیگران از محدثین شیعه رضوان الله علیهم روایت کرده اند که در ایام محاصره طائف، رسول خدا(ص)
علی بن ابیطالب(ع)را مامور کرد تا برای ویران کردن بتخانه ها و شکستن بتهای آن حدود به اطراف طائف برود و علی(ع)با جمعی که در میان آنها ابو العاص بن ربیع داماد پیغمبر - شوهر زینب - بود به دنبال ماموریت رفت و همچنان در هر جا با بت یا بتخانه ای رو به رو می شد آن را شکسته و ویران می کرد و در یکی از جاها با مقاومت گروهی از قبیله «خثعم »مواجه شد و یکی از دلیران و شجاعان آنان به نام «شهاب »برای جنگ بیرون آمد و مبارز طلبید و کسی از مسلمانان به جنگ او نرفت تا اینکه خود علی(ع)به میدان جنگ او آمد و ابو العاص پیش آمده خواست تا مانع از مقاتله حضرت با آن مرد شود ولی امیر المؤمنین(ع)حاضر نشده پیش رفت و او را به قتل رسانیده همراهانش گریختند.
چون به نزد رسول خدا(ص)بازگشت پیغمبر که او را دید تکبیر گفت و دست او را گرفته به کناری برد و با یکدیگر خلوت کرده مشغول گفتگو شدند و چون گفتگوی خصوصی آن حضرت با علی بن ابیطالب(ع)به طول انجامید عمر بن خطاب پیش رفته و از روی اعتراض گفت:
آیا با او تنها خلوت کرده ای و ما را در گفتگوی با او دخالت نمی دهی؟
پیغمبر(ص)در پاسخ او فرمود:
«ما انا انتجیته بل الله انتجاه »!
[من نیستم که با او گفتگوی خصوصی دارم بلکه خداست که با وی گفتگوی خصوصی دارد؟]
عمر با ناراحتی روی خود را برگرداند و گفت: آری این سخن مانند همان سخنی است که پیش از واقعه حدیبیه به ما گفتی: که ما در حال امنیت با سر تراشیده به مسجد الحرام خواهیم رفت و آخر هم نرفتیم؟
حضرت فرمود: من که نگفتم همان سال خواهیم رفت!
ورود به «جعرانه »و استرداد اسیران
باری لشکر اسلام قلعه های طائف را به حال خود واگذارد و به سوی مکه بازگشت و چون به «جعرانه »رسیدند فرود آمده تا درباره غنایم و اسیران بسیاری که در آنجا بود، تصمیم بگیرند.
اسیران تقسیم شدند ولی غنایم هنوز تقسیم نشده بود که گروهی از قبیله بنی سعد (۲) - که جزء هوازن بودند - و اسلام اختیار کرده بودند به نزد پیغمبر اسلام آمده معروض داشتند: ای رسول خدا ما اصل و عشیره تو هستیم و اکنون دچار چنین بلا و مصیبتی شده ایم که خود می دانی(و همه مال و زن و فرزندان از دست رفته)و با این سخنان تقاضای استرداد آنها و نیکی از آن حضرت را کردند!
و یکی از افراد آنها که نامش زهیر و مرد سخنوری بود برخاسته و معروض داشت: ای رسول خدا در میان این اسیران عمه ها و خاله ها و پرستاران تو هستند (۳) و اگر ما حارث بن ابی شمر - پادشاه غسانی شام - یا نعمان بن منذر - پادشاه حیره - را شیر داده و پرستاری کرده بودیم در چنین وضعی انتظار لطف و کرم از او داشتیم و تو از همه کس به بزرگواری و لطف سزاوارتری؟!
رسول خدا پرسید: آیا زنان و کودکان پیش شما محبوبترند یا اموال و دارایی تان؟ گفتند: یا رسول الله تو ما را میان اموال و زن و فرزند مخیر ساختی؟ما همان زن و فرزند را اختیار می کنیم، و آنها از مال و دارایی پیش ما محبوبتر است.
حضرت فرمود: اما آنچه سهم من و فرزندان عبد المطلب است همه را به شما واگذار می کنم و اما سهم دیگران مربوط به خود آنهاست.
سپس راهی نشان آنها داد تا رضایت دیگران را نیز درباره استرداد اسیران جلب کنند و آنها نیز روی میل و رغبت، اسیران هوازن را به صاحبانشان باز گردانند. و به همین منظور پیغمبر اسلام دنباله سخنان خود را ادامه داد و به آنها فرمود:
چون نماز ظهر تمام شد شما برخیزید و درخواست خود را در میان مردم تکرار کنید و مرا واسطه و شفیع میان خود و آنها قرار دهید تا من در حضور آنها سهم خودرا به شما واگذار کنم و از مردم نیز بخواهم تا این کار را نسبت به شما انجام دهند آنها به دستور پیغمبر عمل کردند و چون درخواست خود را اظهار کردند، پیغمبر فرمود: من سهم خود و فرزندان عبد المطلب را به شما واگذار کردم!
مهاجرین گفتند: ما هم سهم خود را واگذار کردیم.
انصار نیز از آنها پیروی کرده و سهمشان را بخشیدند.
اما اقرع بن حابس - رئیس قبیله بنی تمیم - گفت: اما من و بنی تمیم سهممان را واگذار نمی کنیم، عیینه بن حصن نیز - که رئیس بنی فزاره بود - گفت: من و بنی فزاره هم واگذار نمی کنیم، عباس بن مرداس - رئیس بنی سلیم - هم از آن دو پیروی کرده گفت: من و بنی سلیم نیز سهممان را نمی بخشیم، ولی بنی سلیم حرف او را قبول نکرده گفتند: ما سهممان را می بخشیم، و عباس بن مرداس ناراحت شده گفت: شما مرا خوار و زبون کردید!
رسول خدا(ص)به آنها که حاضر نشدند اسیران را برگردانند فرمود: شما اسیران اینها را برگردانید تا من در برابر هر یک از این اسیران از نخستین اسیرانی که به دست آید شش اسیر به شما بدهم و بدین ترتیب همگی حاضر شدند اسیران هوازن را به صاحبانشان بازگردانند تنها عیینه بن حصن بود که پیرزنی سهمش شده بود و حاضر نشد آن را بازگرداند و او نیز سرانجام پس از گفتگویی که زهیر با وی انجام داد آن پیرزن را به قبیله اش بازگرداند. (۴)
بدین ترتیب بزرگترین قبایل اطراف مکه دلشان نسبت به اسلام نرم شد و شنیدن این گذشت و بزرگواری از طرف پیغمبر اسلام برای قبایل و دشمنان دیگر پیغمبر اسلام نیز مؤثر بود و آنها را نیز متمایل به اسلام نمود.
خواهر رضاعی پیغمبر در میان اسیران
مورخین نوشته اند در میان اسیران هوازن که در همان معرکه حنین و یا ایام محاصره طائف به اسارت مسلمانان درآمده بودند، یکی هم شیماء خواهر رضاعی آن حضرت بود که چون به اسارت در آمد به سربازانی که نگهبان او بودند گفت: من خواهر رضاعی فرمانروا و پیغمبر شما هستم و چون او را به نزد پیغمبر آوردند و سخنش را به آن حضرت گفتند حضرت از او نشانه ای خواست و ردای خود را برای نشستن او پهن کرد و او را روی ردا نشانید و اشک در دیدگان آن حضرت حلقه زد آن گاه بدو فرمود: اکنون اگر می خواهی نزد ما بمان و اگر هم می خواهی تو را به نزد قبیله ات بازگردانم و او بازگشت به میان قبیله را انتخاب کرد و مسلمان شد و رسول خدا(ص) نیز چند گوسفند و شتر و غلام و کنیزی بدو داده و یکی دو نفر را برای حفاظت وی مامور کرده و او را به سوی قبیله بنی سعد فرستاد.
و در پاره ای از تواریخ نظیر داستان فوق را درباره حلیمه نوشته اند ولی به گفته بعضی: زنده ماندن حلیمه تا آن زمان بعید به نظر می رسد و ظاهرا داستان مربوط به همان شیماء بوده و در نقل برای برخی این اشتباه رخ داده است.
مرحوم طبرسی(ره)در اعلام الوری می نویسد: شیماء پس از آنکه خواست به سوی بنی سعد برود و پیغمبر او را شناخته بود درباره مالک بن عوف - که هنوز در حصار طائف به سر می برد - گفتگو و وساطت کرد و رسول خدا(ص)فرمود: اگر نزد من بیاید در امان خواهد بود.

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






ادامه مطلب
نوشته شده در تاريخ 2 خرداد 1391برچسب:, توسط
تمامی حقوق این وبلاگ محفوظ است | طراحی :